اینم تقدیم به اونی که زندگی من براش یه خواب رویایی بود . من براش یه دلقک و یه بازیچه

بعشق چهره لیلی دل بیچاره مجنون شد

ببوی سنبل زلفش دماغ عقل مفتون شد

چو بلبل در گلستان سر زلفش همی نالم

از آندم کز غم عشقش دلم چون غنچه پر خون شد

همی گویم که درد دل به وصل او دوا سازم

ولی میبینم از هجرش که درد دیگر افزون شد

سر زلف سیه دیدم شدم شیدا و سودائی

ندانم تا دل مسکین در آن دام بلا چون شد

برو ای عقل از عاشق مجو رای خردمندی

که عشقش در درون آمد زخلوت عقل بیرون شد

بیاور ساقیا جامی که مستم توبه بشکستم

بگو مطرب نوایی خوش که لیلی یار مجنون شد

چرا گوئی دل از دستت نباید داد ای سید ؟

مکن عیب من بیدل که کار از دست بیرون شد

این شعر رو تقدیم به کسی میکنم که واسه پیدا کردن یک مطلب براش رفتم سراغ یه کتابی که هرگز نخونده بودمش و به نیت اون این شعر رو مینویسم 

آره ه ه ه بلای تو هشتش این

پرسه زیر باران :

زیر باران راه رفتن خوب است وقتی که چتر و کلاه و بارانی بی فایده ترین مایملک دنیا برای توست.وقتی هیچ برگ پاییزی رنگینی زیر پایت خرد نمی شود بلکه بی صدا له می شود.
وقتی که به موهای نامرتب و خانهُ نامرتب و کارهای نامرتب و نوشته های نامرتب فکر نکنی راه رفتن زیر باران خوب است.
راه رفتن زیر باران خیلی خوب است وقتی هی راه می روی و زیر ریزش مداوم قطرات اشک و باران پایان راه را نمی بینی.
راه رفتن زیر باران بهترین است وقتی می فهمی که آخر دنیا خیلی هم دور نیست.