این شعر بسیار زیباست قول میدم خوشتون میاد

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی

بنگر که زخون تو به هر گام نشان است

آبی که براسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا ودریغا که درین بازی خونین

بازیچه ایام دل آدمیان است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی

دردی است درین سینه که همزاد جهان است

خون میرود از دیده درین کنج صبوری

این صبر که من میکنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی است که اندر قدم راهروان است

شعر از ه. ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)


نظرات 2 + ارسال نظر
دنیا دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ب.ظ http://donyayeman.blogsky.com

سلام بابک جان ..خوبی؟..چه عکس قشنگی انتخاب کردی ...شعرت هم خیلی ناز بود.موفق باشی .قربانت

بهار دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:35 ب.ظ http://bahar68.blogsky.com

سلام آقای بی وفا!می بینم که دیگه سری به ما نمیزنی.اما من هنوز میام.میبینی که؟!
شعرت خیلی قشنگ بود.
موفق باشی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد