اینم تقدیم به اونی که زندگی من براش یه خواب رویایی بود . من براش یه دلقک و یه بازیچه

بعشق چهره لیلی دل بیچاره مجنون شد

ببوی سنبل زلفش دماغ عقل مفتون شد

چو بلبل در گلستان سر زلفش همی نالم

از آندم کز غم عشقش دلم چون غنچه پر خون شد

همی گویم که درد دل به وصل او دوا سازم

ولی میبینم از هجرش که درد دیگر افزون شد

سر زلف سیه دیدم شدم شیدا و سودائی

ندانم تا دل مسکین در آن دام بلا چون شد

برو ای عقل از عاشق مجو رای خردمندی

که عشقش در درون آمد زخلوت عقل بیرون شد

بیاور ساقیا جامی که مستم توبه بشکستم

بگو مطرب نوایی خوش که لیلی یار مجنون شد

چرا گوئی دل از دستت نباید داد ای سید ؟

مکن عیب من بیدل که کار از دست بیرون شد

این شعر رو تقدیم به کسی میکنم که واسه پیدا کردن یک مطلب براش رفتم سراغ یه کتابی که هرگز نخونده بودمش و به نیت اون این شعر رو مینویسم 

آره ه ه ه بلای تو هشتش این

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد